درباره وبلاگ


می بخشم کسانی را که هر چه خواستند با من,با دلم,با احساسم کردند.و مرا در دور دست خودم تنها گذاشتند.و من امروز به پایان خودم نزدیکم.پروردگارا به من بیاموز تا اهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند..
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 48
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 255
بازدید کل : 64808
تعداد مطالب : 172
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1

عاشقت می مانم




خودم را به شادیِ تو فروختم

و حواسم نبود که

حواست به بهایِ من نیست

حال

خیالت را می فروشم تا

خودم را پس بگیرم 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:24 ::  نويسنده : هادی

به چه می خندی تو ؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟

به شکست دل من؟

یا به پیروزی خویش؟

به چه می خندی تو ؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد ؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد ؟

به چه می خندی تو ؟

به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست ؟

خنده دار است بخند . . . 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:13 ::  نويسنده : هادی

تو کیستی؟

هان؟

یادم آمد...

تو همانی که روزی با پاهایت آمدی

و نماندی و رفتی!!!

و من...

من همانم

که روزی با دلم آمدم و ماندم و ماندم 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:53 ::  نويسنده : هادی

چه زیباست بخاطر تو زیستن

و برای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن

و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن

برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:51 ::  نويسنده : هادی

نمی بخشمت

بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی

بخاطرتمام غمهایی که بر صورتم نشاندی

نمی بخشمت

بخاطر دلی که برایم شکستی

بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی

نمی بخشمت

بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی

بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی

و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:46 ::  نويسنده : هادی

وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،

وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌

و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ...

وقتی احساس‌ میکنیم

بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است

و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ...

وقتی امیدها ته‌ میکشد

و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...

وقتی طاقتمان تمام‌ میشود

و تحمل مان‌ هیچ ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم

و مطمئنیم‌ که‌ تو

فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا میکنیم

و تو را میخوانیم ...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ میکشیم

تو را گریه ‌میکنیم ...

و تو را نفس میکشیم ...

وقتی تو جواب ‌میدهی،

دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاک‌ میکنی ...

و یکی یکی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ...

گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز میکنی

و دل شکسته‌مان‌ را بند میزنی ...

سنگینی ها را برمیداری

و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...

بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی

و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ...

خواب‌هایمان‌ را تعبیر میکنی،

و دعاهایمان‌ را مستجاب ...

آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛

قهرها را آشتی میدهی

و سخت‌ها را آسان

تلخ‌ها را شیرین میکنی

و دردها را درمان

ناامیدی ها، همه امید میشوند

و سیاهی‌ها سفید سفید ... 



جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : هادی